در نیاز شدید به یک هدف بزرگ برای بازسازی تصویر عمومی و بازگشت به روزهای اوج خود، بازیگران خودمحور تئاتر برادوی، دی دی آلن و باری گلیکمن، ستارگان خودشیفته‌ی نمایش «النور، داستان النور روزولت»، برنامه‌ای بی‌عیب و نقص برای جلب توجه مثبت عمومی طراحی می‌کنند. به همین دلیل، برای کمک به اما، دانش‌آموزی روشن‌فکر که اخیراً از گرایش جنسی خود پرده‌برداری کرده، و تحقق رویای او، این فعالان شهرت‌طلب و همکاران بازیگرشان، آنجی دیکنسون و ترنت اولیور، به شهر کوچک اج‌واتر، ایندیانا سفر می‌کنند تا نادرستی را اصلاح کنند. اما اما تنها می‌خواهد که با دوست‌دخترش به پروم برود و عدم‌تحمل مانع پذیرش و خوشبختی است. آیا این چهار نفر جسور می‌توانند پروم موردنظر اما را فراهم کنند؟

فیلم "سرجیو" (Sergio) داستان زندگی سرجیو ویرا دو ملو، دیپلمات برجسته سازمان ملل متحد، را روایت می‌کند. او در مناطق بحران‌زده فعالیت می‌کند و به دنبال محافظت از جان مردم عادی، با مقامات مختلف مذاکره می‌کند. سرجیو در حال آماده شدن برای یک زندگی ساده با زنی که دوست دارد، به بغداد می‌رود تا آخرین ماموریت خود را انجام دهد. اما یک بمب‌گذاری باعث می‌شود که مقر سازمان ملل متحد روی او فرو بریزد و سرجیو در مبارزه‌ای مرگ و زندگی برای بقا قرار گیرد.

لموئل گالیور (با بازی جک بلک) به مدت ده سال در بخش پست یک روزنامه نیویورکی کار می‌کند و خود را فردی ناموفق می‌داند، همان‌طور که همکارانش نیز او را چنین می‌بینند. روزی، پس از رسیدن به نقطه‌ای که دیگر تحمل ندارد، تصمیم می‌گیرد عشق خود را به دارسی سیلورمن (آماندا پیت)، سردبیر بخش سفر روزنامه و یکی از معدود دوستانش، ابراز کند. اما در لحظه آخر منصرف شده و به جای آن می‌گوید که می‌خواهد در نوشتن مقاله‌ای تلاش کند. دارسی می‌پذیرد و او را به مأموریتی در مثلث برمودا می‌فرستد. در آنجا، گالیور کشتی‌شکسته شده و در جزیره لی‌لی‌پوت به هوش می‌آید، جایی که او دوازده برابر بزرگ‌تر از بلندقدترین مرد آنجاست. برای اولین بار، گالیور می‌بیند که دیگران به او احترام می‌گذارند.

پس از اینکه بارتلبی گینز از تمام دانشگاه‌هایی که درخواست داده بود، رد شد، تصمیم گرفت همراه با دوستانش یک دانشگاه جعلی به نام مؤسسه فناوری هارمون جنوبی تأسیس کند تا والدینشان را فریب دهند. اما زمانی که فریب آن‌ها بیش از حد موفقیت‌آمیز می‌شود و سایر دانش‌آموزانی که از دانشگاه‌های دیگر رد شده‌اند نیز برای پذیرش در این مؤسسه اقدام می‌کنند، بارتلبی باید راهی پیدا کند تا به این دانشجویان و دوستانش آموزش واقعی بدهد و آینده‌ای که شایسته آن هستند را فراهم کند، در حالی که تلاش می‌کند دل دختر همسایه را نیز به دست آورد.

زمانی که رابین (اندرو گارفیلد) در ۲۸ سالگی به فلج اطفال مبتلا می‌شود، او را به تخت بیمارستان محدود می‌کنند و پزشکان تنها چند ماه برای زنده ماندن او پیش‌بینی می‌کنند. با کمک برادران دوقلوی دایانا (کلر فوی) و ایده‌های نوآورانه مخترع تدی هال (هیو بونه‌ویل)، رابین و دایانا تصمیم می‌گیرند از بیمارستان فرار کنند و زندگی پرشوری را با هم تجربه کنند، فرزندشان را بزرگ کنند، سفر کنند و زندگی خود را وقف کمک به دیگر بیماران مبتلا به فلج اطفال نمایند.

هنگامی که یک خانوادهٔ بزرگ ایرانی-آمریکایی گرد هم می‌آیند، رازی خانوادگی فاش می‌شود که مادر و دختر جداافتاده را به کاوش در گذشته می‌کشاند و آن‌ها کشف می‌کنند که بیش از آنچه می‌دانستند به یکدیگر شباهت دارند.

در روز طوفان کاترینا در نیواورلئان، دِیزی ویلیامز در بستر مرگ در بیمارستان است و دخترش کارولین در کنارش حضور دارد. دِیزی از کارولین می‌خواهد که خاطرات بنجامین باتن، دوست دیرینه‌اش، را برایش بخواند. بنجامین در این خاطرات زندگی خود را روایت می‌کند؛ مردی که برخلاف جریان طبیعی زمان، از پیری به کودکی بازمی‌گردد و با دِیزی، عشق زندگی‌اش، در مسیری پرماجرا و احساسی روبرو می‌شود.

یک تهیه‌کننده هالیوودی ناامید تلاش می‌کند تا یک نمایش محبوب را به فیلم تبدیل کند. وقتی اعضای گروه تولید به قتل می‌رسند، بازپرس خسته از دنیا، استوپارد، و افسر تازه‌کار، استالکر، خود را در میان معمایی پیچیده از یک قتل غم‌انگیز می‌یابند.

"جون"، دختری خوش‌بین و خلاق، یک پارک تفریحی شگفت‌انگیز به نام "سرزمین عجایب" را که در دل جنگل پنهان شده است، کشف می‌کند. این پارک پر از وسایل بازی خارق‌العاده و حیوانات سخنگوی بامزه است، اما همه‌چیز در آشفتگی به سر می‌برد. جون خیلی زود متوجه می‌شود که این پارک از تخیلات خودش به وجود آمده و تنها کسی است که می‌تواند آن را نجات دهد. او با کمک حیوانات، برای احیای جادوی این مکان اسرارآمیز تلاش می‌کند.

در تعطیلات، "ند"، پدری بیش از حد محافظه‌کار اما مهربان، همراه با خانواده‌اش به استنفورد می‌رود تا دخترش را ملاقات کند. اما او در آنجا با بزرگ‌ترین کابوسش روبه‌رو می‌شود: دوست‌پسر میلیونر اما دست و پا چلفتی دخترش، "لِیرد"، که در سیلیکون ولی زندگی می‌کند. این رقابت میان آن‌ها شدت می‌گیرد و سطح استرس "ند" به اوج می‌رسد، زیرا در دنیای پر زرق و برق و پیشرفته‌ی فناوری گم شده و متوجه می‌شود که "لِیرد" قصد دارد از دخترش خواستگاری کند.